رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

پرواز بر فراز دار

می‌دیدم لب‌هایش تکان می‌خورد اما نمی‌دانستم چه می‌گوید. رنگ به صورت نداشت. همه بند می‌گفتند دیوانه است. به نقطه‌ای خیره می‌شد و لب‌هایش تکان می‌خورد و گاهی اشکی می‌لغزید روی لب‌های بی‌رنگ و ترک خورده‌اش اما نمی‌دانستیم مخاطبش کیست. بچه‌های بند می‌گفتند از ترس طناب دار عقلش را از دست داده و گاهی برای تفریح دستش می‌انداختند. اما انقدر معصوم بود که دلم نمیامد اذیتش کنم اما چیزی در نگاهش بود که دلم می‌خواست نگاهش کنم و نگاهش کنم... کم کم هر کس چیزی از لوازمش را دزد.  ادامه مطلب ...