رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

نازگل

مرد عاجزانه سطل زباله را زیر رو می‌کرد.سردش بود. انگشتان زمخت شده اش را همچو سیخ به داخل سطل فرو میکرد و غرغر کنان محتویات خارج شده را کنار سطل می ریخت . و دست دیگرش را به لبه سطل تکیه داده بود . از میان ناخن های زرد شده اش دود غلیظ سیگار به هوا می رفت. خیابان خلوت بود و دانه دانه ریز برف روی ریشش می نشست. همچنان که محتویات سطل را به هم می ریخت، دستش به یک نایلون گیر کرد. نرم بود. آن را نزدیک نور تیر چراغ برق برد و پاره اش کرد.   ادامه مطلب ...