رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

آن حوالی . . .

کمى آن طرف تر از خیالت تک درختى بى آبى را فریاد مى زند

در آن حوالى سهره ها خوب مى دانند اندر پس کدامین سوراخ مار در کمین نشسته است ,

عقاب هاى آن حوالى کلاغ را حکیم مى خوانند , شیر که کفتار را سلطان خطاب کند قید شرافت را باید زد

کمى آن طرف تر از افکارت ماده گرگى هواى سگ چوپان دارد

آن حوالى , آن طرف ها اهالى خاکسترى اند کمى آن طرف تر از دل آرام و دغدغه هاى کودکانه ات انسانى وجودش را به بى وجودى نسیه مى دهد ,

کمى آن طرف تر آدم ها زنده ,مرده اند

مرده زنده اند ..

کمى آن دورتر ها قنارى هاى قفس از آن روز که کلاغ را آزاد دیدند لال شدند...

دوره گردها خوب مى فهمند که این مردم از خررررس موو مى کنند ,

خوشه چین مزرعه را با جوالى خالى گذراند

در آن حوالى مزرعه دار تا دانه ى آخر محصول را برداشت مى کند تا مبادا دست تنگى دلش هوس نانى تازه بکند ,

کمى آن دور تر ها

مادرى تشنه, نوزاد مرده اش را در آغوش تکان تکان مى دهد

نوزاد گرسنه بود انگار...

در آن حوالى غنچه ها باز نشده مى میرند

آدم ها بوى خیانت مى دند

کمى آن دورتر ها دلم عجیب مى گیرد

باز بغض سرو کله اش پیدا مى شود

مى داند هر روز سر این ساعت نیازش دارم

در آن حوالى سایه ها تنهایند...

از آن طرف ها زیاد است

کمى عمیق که شوى آن طرف ها همان این طرف هاست

این حوالى ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد