تقصیره کسی نیست.
این روزها حرفها را بو میکشم...
در آنها به دنبال محبت میگردم!
اما دریغ، همه خشکیده اند، خالی...
شده ام آن سگ که استخوان را حریصانه میلیسد،
انگار نمی خواهد باور کند، گوشت را دیگران خورده اند.
لـــــطــــفـــأ استخوان را از ســــگ بگــیــریـد . . . !
دلتنگ که باشی شادترین لحظه ها هم بارانیست ...!!!
ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﻨﻬــﺎﯾــﯽ ﺑﻤﯿــﺮ ...
ﺍﻣﺎ ﺯﺍﭘـﺎﺱ ﻋﺸــﻖ ﮐﺴﯽ ﻧﺸــﻮ !!!
* ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻨﻬــﺎﯾــﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﺘــﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﺣـﺮﻓـهاﺳـﺖ
در لحظه های با تو بودن لحظه های بی تو بودن را نفرین میکنم و در لحظه های بی تو بودن لحظه های با تو بودن را آرزو میکنم
من کجای لحظه هاتم؟تو که اوج لحظه هامی.
تاریخ ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهل ِ دهکده بیداد می شود؟
خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است که نوزاد می شود
با این غزل ، به مـُلک ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود
ای ابروان ِوحشــی ِتو لشکر ِ مغول!
پس کی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...