رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

عشق وحشی

همین دم غروبی امروز بود خسته از سر کار برگشته بودم راننده یه اهنگ دل داریوش گذاشته بود(عشق من عاشقم باش) موقع پیاده شدن از تاکسی به خودم گفتم عمو جوزی امروز روز عاشقی بیا بیاد قدیم ها از نو عاشق یکی بشیم و روزهای خوب گذشته رو تکرار کنیم اخه بسه دیگه این تنهایی ودر بدری.یه بیست دقیقه ای جلو برج گلدیس تو خیابون اریاشهر منتظر شدم اما هر کسی که رد میشد چنگی به دلم نمیزد.تا اینکه بالاخره انتظارهامبه پایان رسید امد.شبیه دختر ارزوهام بود چشم ابرو مشکی قیافه وحشی لب دهن تو مایه های غنچه بدن(سانسور) اره به خودم گفتم عمو جوزی امد دیگه بهونه بسه الان دیگه باید اخرین فن استاد پیاده کنی.  ادامه مطلب ...

معنی عشق

دختری به مادر گفت: مادرم عشق چیست؟ مادر اندکی رفت به فکربا نگاهی پرمِهر گفت: دخترم عشق؛ فریاد شقایق هاست. عشق؛ بازگشت پرستوهاست. عشق؛ نوید تَداوم است. مادرم عشق؛ تپش قلب آدمی تنهاست. عشق؛ عروس حِجله تنهایی انسانهاست. عشق؛ سرخی گونه های آدمی رسوا است. دخترم تو چه می دانی عشق؛ لذت انسان بودن است. تو نمی دانی عشق؛ نغمه های قلب قناری ها است. راستی دخترم تو چرا پرسیدی؟ دخترک با گونه های سرخ با کمی لبخند گفت: آخر پسر همسایه با نگاهی عاشقانه گفت: دوستت دارم. بی درنگ مادر یاد بی مهری شوهر افتاد . یاد آن سیلی سرخ. یادآن عشق حقیر. یاد آن قلب بی مهر ووفا . گفت: دخترم عشق؛ سرابی در دل دریا هاست...

عشق هرگز نمی میرد

پیر مرد قفس پرنده را که دو مرغ عشق درونش آرام بودند در دست داشت , غروبی ابری آبستن بارانی بود که هر لحظه ممکن بود متولد شود, صف طویل تاکسی و مردمانی که شاید بیشتر نگران خیس شدن از باران نباریده شده بودند, تاکسی که آمد پیرمرد سریع خودش را در گوشه صندلی عقب جا کرد و قفس را روی پایش گذاشت مرد جوانی کنار پیرمرد نشست و کیف سامسونتش را روی پایش گذاشت دختر جوان هم کنار آنها نشست.

دختر سرش را به شیشه تاکسی تکیه داد و به دانه های کم جان باران پشت شیشه نگاه می کرد و خیره به خیابان شلوغ ,چراغهای روشن مغازه ها آنوقت شب واقعا زیبا بودند

ادامه مطلب ...

تاوان عشق

اززیرزمین این خانه ی متروکه صدایی مثل صدای سنتور که قطع می شود و دوباره نواخته می شود می آید.درخت پیر خرمالو میوه داده و حوض رنگ پریده ، روی سطح آبش ، پر از برگهای زرد و خشکیده ی پاییزی است و سیب های قرمزی که حضورشان در این خانه که تا به حال هیچکس در آن قدم نگذاشته ، خیلی عجیب است ادامه مطلب ...

رموز و آداب عشق

دیروز بر دروازه ی معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم

 

مردی میانسال می گذشت. جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق میراثی است از اولین انسان که استحکام و توانایی را ضعیف ساخته است

 

جوانی تنومند و ورزیده می گذشت. با صدایی آهنگین، پاسخ داد عشق، ثباتی است که به بودن افزوده گردیده تا اکنونم را به نسلهای گذشته و آینده پیوند دهد  ادامه مطلب ...

عشق و آرامش

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

 

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

 

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد...  ادامه مطلب ...

امتحان عشق

جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست

 

لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .

 

او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت

 

دختری با یک گل سرخ .

 

از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود ادامه مطلب ...

عشق

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند

 

شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.

 

روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.

 

بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.

 

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند ادامه مطلب ...

نابودگر عشق

کنار خیابون ایستاده بود

تنها ، بدون چتر ،

اشاره کرد مستقیم ...

جلوی پاش ترمز کردم ،

در عقب رو باز کرد و نشست ،

آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،

- ممنون

- خواهش می کنم ...

حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،

یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،

و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،

نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،

- چیزی شده ؟

  ادامه مطلب ...