رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

تکامل

هوا ابری بود باران می بارید قطره هابا سرو صدای زیادبه زمین می افتادند.

دربین قطرها قطره ای بود که آرزوی بزرگی داشت اوبه آرامی بر روی گلی فرود آمد

به گل گفت تو چه قدر زیبا هستی آیا حا ضری مادر من شوی گل خندید وگفت

خیلی دوست دارم اما نمی توانم زیرا تو یک قطره ومن یک گل هستم.

قطره باران به آرامی ازروی گل برگ های گل سر خورد وبه رود خانه ای که گل  کنار آن روییده بود افتاد راه زیادی را طی تا به دریا می رسد در راه یک ماهی را

می بیند به ماهی می گوید دنبال مادری برای خود می گردم ایا توحا ضری مادر من بشی ماهی گفت خیلی دوست داشتم اما من خودم بچه دارم قطره ناراحت می شود اما امید خودرا از دست نمی دهد او به یک ستاره ی دریایی می رسد ازاو هم میخواهد که مادرش شود اما دوباره هما ن جواب را می شنود

قطره کنار تخته سنگی می نشیند از این که نتوا نسته بود مادری برای خود پیدا کند غمگین بود تا تا ا ین که یک صدف اورا می بیندبه او می گوید

قطره باران تو اینجا چکار میکنی قطره جواب داد برای خود به دنبال مادر میگردم

اما هنوز نتوانستم مادری پیدا کنم صدف با خنده گفت من حاضرم مادر ت شوم

قطره با خوشحالی پذیرفت وصدف اورا در آغوش گرفت ودرون خود پرورش داد

واو دیگر یک قطره نبود او یک مروارید بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد