رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

عشق وحشی

همین دم غروبی امروز بود خسته از سر کار برگشته بودم راننده یه اهنگ دل داریوش گذاشته بود(عشق من عاشقم باش) موقع پیاده شدن از تاکسی به خودم گفتم عمو جوزی امروز روز عاشقی بیا بیاد قدیم ها از نو عاشق یکی بشیم و روزهای خوب گذشته رو تکرار کنیم اخه بسه دیگه این تنهایی ودر بدری.یه بیست دقیقه ای جلو برج گلدیس تو خیابون اریاشهر منتظر شدم اما هر کسی که رد میشد چنگی به دلم نمیزد.تا اینکه بالاخره انتظارهامبه پایان رسید امد.شبیه دختر ارزوهام بود چشم ابرو مشکی قیافه وحشی لب دهن تو مایه های غنچه بدن(سانسور) اره به خودم گفتم عمو جوزی امد دیگه بهونه بسه الان دیگه باید اخرین فن استاد پیاده کنی.  اروم بیصدا یه یکی دو دقیقه ای مثل مامور دو صفر هفت تعقیبش کردم ببینم پسری دنبالش هست یا نیست خودش با کسی قرار نداره یا نه دیدم نه غرق در ویترین مغازه های لباس زنونه بود خلاصه به مانند یه جنتل من واقعی مثل بازیگران سینمای هالیوود خودمون رو رسوندیم نزدیک خانوم اما چیزی نگفتم که نگاهم کنه بفهمه دنبالشم ببینم عکس العملش چیه.یه نگاه مانند یه پسر عاشق پیشه بهش انداختم یه دهن کجی با خنده بهم کرد رفت سراغ ویترین بدی ولی حواسش به من بود اینبار از تکنیک غافلگیری استفاده کردم چسییدم بهش با یه دنیا احساس گفتم ببخشید از اینکه مثل بمب یه دفعه افتادم وسط این بعدازظهر زیباتون.یکاره سرش اورد بالا بهم گفت بشین بینیم بابا حال نداریم میدونم میخواهی چی بگی!روباه

یک دفعه اونهمه اعتماد به نفس سر به طغیان اون ژست دختر کش اون اهنگ داریوش یکهو پرید به خودم گفتم گند زدی)عمو جوزی

اما سریع دست پامو جمع کردم یه خنده زدم گفتم البته نه همشو که نمیدونی!

دوباره گفت نه بابا،بعد باز خودش ادامه داد ببین اقا روباهه من که میدونم دنبال چی هستی اما ازت بدم نیومد یه جورایی هم احمقی هم خوشتیپ اما قبل صحبت با من باید بدونی من از دو چیز بیزارم یک دروغ دو توهم

گفتم به خدا کوچکتیم قصده من خیره. من سالی یه بار دروغ میگم اونم به خانواده است برا ازدواج یه توهم خارجم دارم که همیشه خرم رو گرفته همش فک میکنم سال دیگه از ایران میرم.

خلاصه از انجایی که در عین صداقت اینارو گفتم حرفم به دل ان بانوی ناخوش احوال نشست و شروع کرد به تیرباران سوالات(خانم ها همون ثانیه اول میخواهن شماره شناسنامتم بدونن حتی)ما هم هی گفتیم هی گفتیم تا وقت فراغ فرا رسید نگاهی از سر شعف به اسمان ها کردم و خدای خودم رو شاکر شدم از بخت خوش ابری مانند لایک در اسمان دیدم.پرسید داری چیکاری میکنی گفتم اون ابرو ببین خدایی شبیه لایکه این یه پیغام از طرف خدایانه که با دوستی ما موافقت کردن. یه نگاه به اسمان خودشم انداخت و گفت خدایی که خیلی جوک و فانی شمارتو بده بعدا دوباره سر این اسکول بازیا حرف میزنیم. منم شمارم دادم در حالی که داشت سیوش میکرد در اون لحظه بود که با گه زدم تو صورت خودم بله.عمو جوزی اینبار جدی جدی( گند زد اونم به ابروش)

اما داستان چی بود.وقتی داشت شمارمو سیو میکرد یاده شبکه جم توی افتادم که توش اسپانسرها از ببیننده ها تشکر میکردند برای دیدن برنامه شون. منم فاز فان برم داشت امدم خوشمزگی کنم.یه علامت مثل سلام چینی ها بخودم گرفتم سرم انداختم پایین و در حالی که به زمین نگاه میکردم گفتم((عمو جوزی بخاطر گرفته شدن شمارش توسط شما از شما تشکر میکنه))

یکاره یه نگاه به من و بعد به اطراف انداخت گفت عمو جوزی دیگه کدوم اسکولیه؟

من میگی گفتم عمو جوزی اسکول؟خدا اون روز رو نیاره بانو عمو جوزی اسکول باشه.ایندفعه با قیافه ترش کرده بهم گفت خوشمزگی بسه میگم عمو جوزی کیه؟برا کسی شماره دادی؟

گفتم عمو جوزی؟عمو جوزی منم خوب!من غلط بکنم برا کسی شماره بدم!

برگشت گفت خاک تو اون سرت

با تعجب گفتم چرا اخه؟چی شد یکهو؟گفت مرتیکه بیشعور منحرف مگه تو اولش نگفتی حامدم.دیدی اشغالی دیدی خالی بندی؟سه دقیقه نیست باهات حرف زدم .گفتم ای بابا چرا زود قضاوت میکنی عزیزم واسا توضیح میدم.

گفت برو واسه عمه ات توضیح بده از خالی بندها حالم بهم میخوره فکر کردم ادمی فهمیدم نه گول ظاهر هم نباید خورد.گفتم ای بابا......!گفت ای بابا و کوفت برو دنبال من راه نیفت.شمارتم دیلت دیلت و باز مثل دفعه ی اول دهنش رو کج کرد بهم گفت عمو جوزیم.یکاره بری گم شی ها.بعدم اخم کرد راهش و گرفت رفت تو افق خیابون غیب شد حتی اجازه نداد که بهش توضیح بدم دورگه ام.

 

دوباره یه نگاه به اسمون کردم تا اون خدارو که این احمق عجول رو گذاشته بود سر راهم پیدا کنم دیدم ای بابا اون ابره هم بیشتر شبیه یه شصت گنده بود تا لایک

نظرات 1 + ارسال نظر
شماره 9 پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 21:10 http://qahve-akhar.blogfa.com

حق داشته بنده خدا ،والا ما هم نفهمیدیم شما حامدی حمیدرضایی یا عمو جوزی بالاخره

خودم که حمیدرضا هستم
شخصیت داستانا متفاوت هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد