-
آبشان از یک جوی نمی گذرد
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 14:45
آبشان از یک جوی نمی رود ،هرگاه میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشداز این عبارت برای نشان دادن رابطه ی آنان استفاده می شود . در گذشته آب گیری و آب یاری مزارع و باغات جنبه حیاتی داشت این وضعیت بسیار شدیدتر بود و هنگامی که نوبت آب می شد و آب در جوی ها راه می افتاد هر کس کوشش می کردپیش از آن...
-
شهریار
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 14:43
راهــــی به خـــــــدا دارد خلوتــــــگه تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی از چشم...
-
ازدواج ناموفق
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 12:46
زمانی که پدرم به من گفت: وقتش است ازدواج کنم، نمیدانستم عاقبتش سر از پشت میلههای زندان درآوردن باشد. چون آن لحظه انگار داشت افکارم را به زبان میآورد. افکاری که مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، برای همین کانال تلویزیون را عوض کردم، اما به جای اینکه به تصویر خیره شوم، سرم را پایین انداختم. مادرم که چشمهایش از...
-
ویولونیست در متروی تهران
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 01:29
یکی از صبحهای سرد دی ماه سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت . او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان میرفتند . بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا...
-
کبوتر
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 16:42
کبوتر , با آن پاهای پر اندود با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش اوج می گرفت و شاد از آزادی اش بالا و پایین می رفت در آسمان آبی بالا , پایین صدای بر هم خوردن بالش گوشنواز بود و آرام بخش پرپرپرپر ... پرپرپرپر کبوتر , بی پروا و گستاخ در فرودی بی مهابا و شتابان با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی تق ... تماشایش هم درد داشت اینکه...
-
عشق و آرامش
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 12:39
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم . استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف...
-
تلفنی به آسمان
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 11:37
الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده . بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول...
-
امتحان عشق
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 12:43
” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود . از یک کتابخانه مرکزی...
-
عاشقانه
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 11:21
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم … ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود … اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم … می دونستیم بچه دار نمی شیم … ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست … اولاش نمی خواستیم بدونیم … با خودمون می گفتیم … عشقمون واسه یه زندگی...
-
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 22:03
" آب که از سر گذشت، چه یک ذرع چه صد ذرع ـ چه یک نی چه صد نی" یا "آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب" کنایه از زمانی است که کار خراب می شود و آنچه که نباید بشود شد دیگر زیاد و کمش فرقی نمی کند . در زمانهای گذشته در جیحون سرمای سختی بود ، گاوچرانی هم در همین ایام ، گاومیشهای خود را از رود جیحون می...
-
شهریار
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 22:01
راهــــی به خـــــــدا دارد خلوتــــــگه تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی از چشم...
-
راست یا دروغ
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 16:09
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم . دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد ... حال دختر خوب نبود ... نیاز فوری به قلب داشت ... از پسر خبری نبود ... دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به...
-
عشق
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 18:42
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است . بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند . اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند . زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق...
-
عاقبت شوم خودکشی کردن
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 00:47
متأسفانه این گناه بزرگ بسیار رواج یافته و افراد زیادی در کشورمان دست به خودکشی می زنند و چه بسیار که ما در روزنامه ها اخبار و در و همسایه شاهد آن هستیم . نظر اسلام نسبت به خودکشی : حیات آدمی اولین و عظیم ترین نعمتی است که خداوند آن را برای رسیدن به تکامل و صعود به قلّه های رفیع و عالی معنوی به انسان عطا فرموده است ....
-
آخرین نامه ات به دست من نرسید
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 00:45
این داستان واقعی نیست شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست . میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت...
-
در انتظار مرگ
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 18:00
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد . گفتم: خدا کریمه،...
-
جایزه تحویل
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 01:39
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید . چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود . او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد . اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش...
-
کسب درآمد با اخلاق
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 01:36
وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است . اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید . اگر زبان...
-
غذای دانشجویی
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 13:04
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم . یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته و بلند میشود تا آنها را بیاورد وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به...
-
دوست کیست؟
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 14:07
به خیلیها میگیم “دوست ”… به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم . خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن . همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان ” دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری . اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری . اونیه که برای قدم زدن انتخابش...
-
خنده تلخ سرنوشت
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 12:53
نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام به همه لبخند می زدم آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردنو و دوباره می خندیدن اصلا برام مهم نبود من همتونو دوست دارم همه چیز به...
-
آب پاکی را روی دستش ریخت
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 00:04
زمانی کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعالیت کند ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد به سینه اش گذارند و بالمره او را از کار ناامید کنند، برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند: «بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند ». در دین اسلام آب مؤثرترین عامل پاک...
-
شهریار
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 00:02
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا...
-
خدا و کودک
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 18:01
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد...
-
پروانه
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 17:59
یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد . سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد . آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد . پروانه به راحتی از پیله خارج...
-
ذکاوت
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 19:13
پیرمردی تنها در سرزمین سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه...
-
پنج دقیقه
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 19:10
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند . زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و...
-
دو برادر مهربان
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 01:36
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت : (( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده...
-
شهریار
شنبه 28 دیماه سال 1392 19:18
شب همه بی توکارمن شکوه به ماه کردنست---روز ستاره تا سحرتیره به آه کردنسـت متن خبر که یک قلم بــی تو ســیاه شد جهان---حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست نو گل نازنـــیـن من تــا تـــو نگـــاه مـــیکنـــی---لطف بهار عارفان درتو نگاه کردنسـت ...
-
صادقانه
شنبه 28 دیماه سال 1392 19:15
با سلام , خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم و ناراحت...