-
شهریار
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 10:51
از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم----- شرمندهی جوانـــی از این زندگانیـم دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را -----یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق----- داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم
-
شهریار
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 10:50
بر لبِ لرزان من ، فــریادِ دل ، خاموش بود ----- آخــر آن تنها امیــد جــان من تنــهــا نـبــود جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ ----- آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود
-
آفتابی شدن
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 10:48
آفتابی شدن را برای کسی به کار می برند که پس از مدتی دراز از محل خود خارج شده و خود را نشان دهد . کم آبی و نیز وضعیت کوهستانی و شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران موجب آنگردید که ایرانیان با حفر قنات ها واستفاده از آب های زیر زمینی بخش بزرگی از بیابان های بی آب و علف کشور رابه مزارع و باغات سرسبز و خرم مبدل سازند . در آن...
-
خود زنی
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 10:45
به نام خدا دیشب بود که از آسمان شب گندم می بارید . زمین ازآدم ها و عشق خالی بود . معجزه ی او بود سرچشمه ی عشق را جوشان کرد. هم زمان ازآن سوی ظلمت ها جهل گردن کشید . از آسمان خون ها چکید .ستاره ها بی فروغ و ناپدید و آدم ها مبهوت در افسانه های جهل . اما او دست به کار شد . پیامبران از آن سوی دشت های شقایق اسباب قیام علیه...
-
چشمان بی قرار
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 15:32
به نام او ... هانیه را محکم به سینه ام میچسبانم و از چراغ قرمز رد میشوم ، چشم های مشکی دخترکم را نگاه میکنم ، چپ نیست فقط کمی انحراف دارد ، اگر یکبار محکم زده بودم پشت دهان زن برادرم که هانیه ی مراجلوی چشم های خودم مسخره نکند ، دیگر دخترک یک ساله ام را صدا نمیکرد چپول و قلب من تکه تکه نمیشد.دندان های هانیه شروع به در...
-
معنی عشق
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 19:55
دختری به مادر گفت: مادرم عشق چیست؟ مادر اندکی رفت به فکربا نگاهی پرمِهر گفت: دخترم عشق؛ فریاد شقایق هاست. عشق؛ بازگشت پرستوهاست. عشق؛ نوید تَداوم است. مادرم عشق؛ تپش قلب آدمی تنهاست. عشق؛ عروس حِجله تنهایی انسانهاست. عشق؛ سرخی گونه های آدمی رسوا است. دخترم تو چه می دانی عشق؛ لذت انسان بودن است. تو نمی دانی عشق؛ نغمه...
-
شهر عسل
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 19:15
شهری است زیبا شهری که کویر است و افتاب به شدت بر آن می تابد گرمای طاقت فرسایی دارد,شهری که گلها و درختان و ... در آن از گردباد های کویر خاک خورده اند خاکی از جنس کویر و طعم عسل !!! خانه هایی دارد از جنس باران همیشه خیس اند و تازگی دارند,پست چی حیران و سرگردان در این شهر بزرگ دور خودش می چرخد در کوله بارش پر از نامه...
-
عطر گلاب چای
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 14:26
( یا لطیف ) هوا آفتابی بود وپرتوهای طلایی رنگ بر برگهای نارنج حیاطمان جلوه خاصی از زیبایی طبیعت را ونشان ازخالق زیبایی هارا میداد.ومن با قیچی باغبانی مشغول هرس کردن شاخه های اضافی درخت شب بو بودم مادرم باسینی از چای کنار پدرم که زیر سایه نیلوفر حیاط نشسته بود رفت وصدایم کرد که بیا چای بخور.دستهایم راشستم ورفتم ونشستم...
-
تفنگ دسته نقره و زیبا ترین دختر منطقه
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 09:37
مراد جوانی دل اور و شجاع ایل بود همه روی او حساب باز میکردند او اسبی زیبا و معرکه ای داشت و همه به اسب او حسودی میکردند و ارزو داشتند روزی یک اسب همانند اسب مراد داشتند ولی مراد میگفت اسب زیاد مهم نیست مهمتر از اون تفنگ هستش او به تفنگ خوب عشق میورزید ولی تا به حال نتوانسته بود چیزی که باب میلش باشه پیدا کنه در منطقه...
-
واقعیت داشت
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 18:07
با شادی خاصی روی تخت دراز کشیدم و وقتی کمی خودم رو به چپ و راست غلطاندم خستگی از تنم بیرون رفت خیلی سبک شدم انقدر سبک شدم که فکر میکردم وزن من به اندازه پر کاه شده خواب نبودم واقعا بیدار بودم دوباره برگشتم و به سقف اتاق خیره شدم انقدر راحت بودم که دوست داشتم بقیه عمرم را به همین صورت بگذراننم در همان حال احساس کردم...
-
شهریار
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 21:10
سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم(تو قاصد یارم هستی بنشین برایت چای سفارش داده ام ) خیالینی گوندریپ دیر بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خیالش را فرستاده ) آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام ) سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری...
-
آتش بیار معرکه
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 21:06
آتش بیار معرکه ،برای کسی به کار می برند که در ماهیت و اصل دعوا و مشاجره ی میان چند تن شرکت ندارد، اما کارش تشدید این دعوا و مشاجره و گرم نگاهداشتن آتش اختلاف در میان آنان است . دو ساز ضرب و دف ازچوب وپوست تشکیل شده است. پوست این دو ساز در بهار و تابستان خشک و منقبض و در پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است مرطوب و...
-
پیغام گیر
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 21:01
همان کافی شاپ همیشگی. روی صندلی روبه رویم می نشنی و به من نگاه می کنی. چند هفته ای می شود که ریشت را کوتاه نکردی. شانه را هم که دیگر بی خیال شده ای. لباست چقدر کثیف است. آن لکه کوچک بالای جیبت. همان که خندیدم و گفتم: هنوز یه ساندویچم بلد نیستی بخوری. هنوز همان جاست. البته کمی کم رنگ شده . چه روز خوبی بود. فلافل ارزانی...
-
قصه ی علی
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 19:47
پسرک لنگان لنگان پای خود را روی زمین کشید و به اتوبوس نارنجی رنگی که جلوی پلیس راه ایستاده بود، نزدیک گردید و با هزار زور و زحمت از پله هایش بالا رفت و وارد اتوبوس شد. بسته های تخمه را از پلاستیکی که دسته هایش را النگوی خود کرده بود بیرون آورد و به سمت مسافران گرفت. کسی به او توجهی نکرد و او به سمت انتهای اتوبوس راه...
-
عشق هرگز نمی میرد
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 10:59
پیر مرد قفس پرنده را که دو مرغ عشق درونش آرام بودند در دست داشت , غروبی ابری آبستن بارانی بود که هر لحظه ممکن بود متولد شود, صف طویل تاکسی و مردمانی که شاید بیشتر نگران خیس شدن از باران نباریده شده بودند, تاکسی که آمد پیرمرد سریع خودش را در گوشه صندلی عقب جا کرد و قفس را روی پایش گذاشت مرد جوانی کنار پیرمرد نشست و کیف...
-
آخرین آرزو
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 15:43
مهدی بی توجه به حرفها و التماسهای مادر و خواهرش هچنان روی حرفش بود و نمی خواست کوچکترین قدمی به عقب بردارد. لیلا که تا آن لحظه تماشگر بود جلو آمد دست عشقش را به گرمی فشرد و با چشمانی پر از التماس گفت: مهدی جان عزیزم سال دیگه ، سالهای دیگه الان تو وضعت خوب نیست خواهش...مهدی حرفش را برید و گفت: لیلای من مثل اینکه یادت...
-
دست های من
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 11:02
بازم صبح شد نگرانی وجودم پر کرد بلند شدم برم سر کار ولی چه کاری کارخونه بسته شده بود.بهتر برم ببیتم چه خبره توراه کارخانه با خودم میگفتم عمرم گذاشتم سر این کار ناقص شدم 10سال دارم کار میکنم ریه ام آلوده ده به آلوده شده به آزبست چرا بیکارم کردن جواب زن بچه های م کی میده 41سالمه جای دیگه کار گیرم نمی یاد تو این فکرها...
-
اندکی صبر . . .
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 19:43
دم در بزرگ دادگاه که رسیدحس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت.شاید نباید اینقدر تند می رفت.شاید بهتر بود کمی بیشتر صبر می کرد.یاد آخرین روز دعواشون افتاد.اون روزها خیلی کم طاقت شده بود.به خاطر مریضی فرهاد ،پسرعموش ،خیلی ناراحت بود.فرهاد پسر عموی بزرگش بود که مدتها پیش وقتی در رقابت با کامران سر خواستگاری از نرگس برنده...
-
سقای حسین
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 23:03
به سمت آب راه افتادی.آبی که مهریه مادرتوست.داری با قدمهایی مطمئن زمین را به گریه ی اندازی.نگاه های دشمنان به توست وتو را دنبال میکند.با هرقدمت انگار زمین مست تو می شود.تمام گوش آسمان به توست.لباس رزم به تنت چه برازنده شده.انگارخودرستم قصه هایی.با قامتی بلند وسینه ای ستبر . باد موهایت را به هرطرف شانه می کند وتو بازقدم...
-
شهریار
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 22:30
آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی ----- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟ عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت ----- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟ نـــازنــینا ما به نــاز...
-
آب زیر کاه
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 22:28
آب زیر کاه در باره ی کسی به کار می رود که در لباس دوستی و خیر خواهی برای دستیابی به اهداف خود، پایه مکر و عذر و حیله بنا می کند و دیگران را فریب می دهد و به آنان خیانت می کند . درگذشته برخی از قبایل که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را در مسیر حرکت دشمن که از میان مزارع و...
-
زن دوم
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 22:26
نقش اول تمام فیلمهای توی سرشه، راه میره و بازی میکنه. آخرین قطره های غرورشم خرج میکنه - زندگیمونو خراب نکن، برگرد. بیا از اول شروع کنیم تو فقط اون زن رو فراموش کن - من نمیخوام زندگیمون خراب بشه ولی نمیتونم اونو رها کنم شهر کوچیک تر شده، به جای هر چیزی توی شهر آدمه، پر از آدم با یه پوزخند مسخره و یه نگاه خیره - دختر...
-
بغض
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 17:37
در حالی که مضطرب و ترسیده بود در تاکسی نشست و یک پانصدی مچاله شده به راننده داد. به سختی تلاش میکرد تا بغضش را فرو بخورد. در ذهن پریشانش سوالاتی موج میزد: ((یعنی چه خواهد شد؟ آیا شوهرم زنده می ماند؟ اگر بمیرد چه؟ من به جز شوهر و مادر پیرم کسی را ندارم. خدایا خودت کمکش کن...)). سرش را به پنجره ی ماشین تکیه داد و آرام...
-
نبش قلب
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 18:01
مادرم زیر سقف نم گرفته غسالخانه و در ملحفه ای که روی موها،چشم ها و بدن عریان او ریخته شده بود،در خودش فرو می رفت. باد،با صدای خش خش برگ و ناله سرو ها آنقدر خودش را به پنجره کوبید تا از حال رفت. سوز سردی که از سوراخ سمبه های غسالخانه به داخل آمده بود،با بوی کافور قاطی شد و ملحفه را از روی مادرم کنار زد . من؛ همچنان،بهت...
-
فال های خیس
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 00:24
قدم زنان با پاهای کوچک خود از این سر مترو تا آن سر مترو حرکت می کرد و به هر مسافر یک فال حافظ می داد. وقتی به انتها می رسید باز می گشت و فال های افتاده بر زمین و لگدمال را جمع می کرد.در این میان عده ای فال را می خریدند و عده ای دیگر به خاطر نداشتن پول خرد از خریداری منصرف می شدند.خیلی ها هم که تصور می کردند این کودک...
-
تاوان عشق
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:12
اززیرزمین این خانه ی متروکه صدایی مثل صدای سنتور که قطع می شود و دوباره نواخته می شود می آید.درخت پیر خرمالو میوه داده و حوض رنگ پریده ، روی سطح آبش ، پر از برگهای زرد و خشکیده ی پاییزی است و سیب های قرمزی که حضورشان در این خانه که تا به حال هیچکس در آن قدم نگذاشته ، خیلی عجیب است . وارد خانه که بشوی،راهرویی وجود...
-
وفات کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) تسلیت باد
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 19:04
اى دختر و خواهر ولایت بر ارض و سما ملیکه در قم معصومه به کتیبه و به عصمت در کوى تو زنده، جان مرده قم تربت پاک پیکر توست گر فاطمه دفن شد شبانه کى گفته نهان زماست آن قبر آن قبر که در مدینه شد گم مریم به برت اگر نشیند سازد به سلام سرو قد خم وفات کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) تسلیت باد
-
رویا
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 15:49
خواب یک دختر را دیدم که لبانش به قرمزی خون بود، در چشمان سیهاهش وحشت شب غوغا می کرد، موهای انبوه و سیاهش در هوا بدون معجری همچون پرچم فاتحان باد می خورد.قامتش به سرو خندیده بود و ابرووانش کمانتر از کمان آرش. ولی افسوس مادرم از خواب بیدارم کرد. از دستش عصبانی شدم، خیلی عصبانی اگر کسی جز مادرم بود به خاطر بیدار کردنم...
-
24 ساعت آخر دنیا
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 09:35
باز هم عصر جمعه و باز هم بی حوصلگی.. برای اینکه کاری کرده باشم میرم سمت تلویزیون و با خودم فکر میکنم شاید اگه همراه خانواده به مهمونی میرفتم بهتر بود تلویزیون رو روشن می کنم تا به خبر ساعت2 گوش بدم باز هم چهره ی آقای حیاتی با همون چهره ی جدی، اونو به خاطر خوندن این خبرش همیشه تو ذهن دارم "روح بلند رهبر کبیر...
-
رموز و آداب عشق
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 14:47
دیروز بر دروازه ی معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم مردی میانسال می گذشت. جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق میراثی است از اولین انسان که استحکام و توانایی را ضعیف ساخته است جوانی تنومند و ورزیده می گذشت. با صدایی آهنگین، پاسخ داد عشق، ثباتی است که به بودن افزوده گردیده تا...