رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

سقای حسین

به سمت آب راه افتادی.آبی که مهریه مادرتوست.داری با قدمهایی مطمئن زمین را به گریه ی اندازی.نگاه های دشمنان به توست وتو را دنبال میکند.با هرقدمت انگار زمین مست تو می شود.تمام گوش آسمان به توست.لباس رزم به تنت چه برازنده شده.انگارخودرستم قصه هایی.با قامتی بلند وسینه ای ستبر.

باد موهایت را به هرطرف شانه می کند وتو بازقدم برمی داری.انگار با هر قدمت می خواهی به زمین بفهمانی که عاشق ترین معصوم عالمی به نهر می رسی.مشک را از دوشت پایین می آوری.دو زانو به خاک می افتی.نگاهت به آب خیره شده.بغضی گلویت را نشانه رفته.اشکی از چشمانت درآب افتاد وآب با اشک چشمان تو به گریه افتاد.

نگاهت را ازآب برمی داری وبه آسمان نگاه می کنی.صدای غرش آسمان درد تو را دوچندان می کند.انگار آسمان هم می داند که تو چقدر غریبی.

دستت درون آب رفت.آب به التماس می افتد که دستانت را بیشتر به آن هدیه کنی تا مهر دستان تورا بیشتر درک کند.دستت مقابل چهره ات بالا آمد.سرت پایین می افتد.بغض گلویت را نوازش می کند.آب از دستانت ریخت.صدای تکبیرت عالم را پرمی کند.مشکت درون آب می رود.آب گوشش را به توسپرده تا با صوت زیبایت نوازشش کنی.

مشکت پر می شود.صدای تکبیرت بلندتر می شود.مشک روی دوشت است.بلند می شوی وباز به آسمان نگاه می کنی.بسم الله را می گویی و راه می افتی وباز زمین اشتیاق قدم های مسیحاییت را دارد.

دشمن به توخیره شده.باران تیرها به سمتت رگبار راتفسیر می کند.شمشیری دست پر مهرت را نوازش میکند.مشک به دست دیگرت رفت.قدم هایت همه را به رعشه انداخته.دست دیگرت منزلگاه شمشیری می شود.هنوز هم قدمهایت همه را مست می کند.لبهایت مشک را بغل کرد.بازهم می روی و می روی.تیری چشمهای بی مثالت را می بوسد.چشم هایی که روزی بوسه گاه پدرت بود.

مشک به زمین افتاد.زانوانت زمین را درآغوش می کشد.فقط صدای برادر برادرت در آسمان پیچید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد