رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...
رشتاک

رشتاک

روزی درخت تنومندی خواهم شد...

آخرین آرزو

مهدی بی توجه به حرفها و التماسهای مادر و خواهرش هچنان روی حرفش بود و نمی خواست کوچکترین قدمی به عقب بردارد. لیلا که تا آن لحظه تماشگر بود جلو آمد دست عشقش را به گرمی فشرد و با چشمانی پر از التماس گفت: مهدی جان عزیزم سال دیگه ، سالهای دیگه الان تو وضعت خوب نیست خواهش...مهدی حرفش را برید و گفت: لیلای من مثل اینکه یادت رفته امروز برا ما خاصه، مقدسه، حالا بگذریم از مقدسی ذاتی امروز. بهرام با عصبانیت جلو آمد و با صدای آرام ولی محکم گفت: داداش اگه می خوای خودکشی کنی الان موقع مناسبی نیست یک ماه دیگه عیده تو که نمی خوای عید و زهرمارمون کنی.  ادامه مطلب ...

آخرین نامه ات به دست من نرسید

این داستان واقعی نیست

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

 

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته

 

در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه

 

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟

 

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.

 

مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده ادامه مطلب ...